خلاصه داستان: هایدی به بازار کریسمس هایدلبرگ می رود تا زیورآلات نقاشی شده با دست خود را بفروشد. در آنجا او عاشق یک صنعتگر محلی می شود که به او کمک می کند تا با میراث از دست رفته اش ارتباط برقرار کند.
خلاصه داستان: یک تصادف غم انگیز منجر به نابینایی آکاری می شود، اما او به زندگی و لذت های کوچکتری که هنوز هم می تواند به او بدهد می چسبد. آکاری خانواده خود را نیز از دست داده است. او با Rui یک کیک بوکسور سابق ملاقات می کند، او را به اشتباه می اندازد و آن دو شروع به صحبت می کنند. او...
خلاصه داستان: یک مدیر تبلیغات و یک طراح مد و وبلاگ نویس، اعتقادی به عشق ندارند؛ بنابراین با استفاده از تاکتیک های غیرمعمول، شرط می بندند که طرف مقابل را عاشق خود کنند و ...