خلاصه داستان: آوریل 1940. چشم جهان به نارویک، شهر کوچکی در شمال نروژ، منبع سنگ آهن مورد نیاز برای ماشین آلات جنگی هیتر است. از طریق دو ماه جنگ شدید زمستانی، هیتلر اولین شکست خود را متحمل شد.
خلاصه داستان: یک سرباز جوان بریتانیایی که از جنگ در افغانستان برمیگردد، با افسردگی و PTSD دست و پنجه نرم میکند، وقتی با یک دانشمند آمریکایی ملاقات میکند، فرصتی دوباره در جنگلهای بارانی آمازون پیدا میکند و با هم بچهای یتیم را پرورش میدهند.
خلاصه داستان: به دنبال نوادگان بازماندگان از کلوتیلدا، آخرین کشتی که آفریقایی های برده شده را به ایالات متحده می برد، در حالی که آنها داستان خود را بازپس می گیرند.
خلاصه داستان: یک زن جوان به ظاهر ساده لوح و مؤمن راه خود را در دنیای زیرزمینی کارگران سکس ایستگاه کامیونی با نام مستعار "مارمولک های زیادی" پیدا می کند.