خلاصه داستان: به مدت سه سال، گاتس معتقد بود که ماموریتش این بود که رویای گریفیث را همراه با او دنبال کند. اما برای اینکه بتواند با گریفیث برابر شود و واقعاً دوست او خوانده شود، گاتز متوجه می شود که باید گروه هاوک را ترک کند.
خلاصه داستان: یک پسر فقیر فراری و یک راننده آمبولانس بی میل در کراچی. زندگی دو آنها از طریق یک انسان دوست در حال مرگ که بسیاری از زندگی روزمره آنها به او بستگی دارد به هم می پیوندد.